فارغ‌التحصیلان دهه۶٠ و ٧٠ از فقدان توانمندی اجتماعی و گرفتاری‌های یافتن شغل می‌گویند

فارغ‌التحصیلان دهه۶٠ و ٧٠ از فقدان توانمندی اجتماعی و گرفتاری‌های یافتن شغل می‌گویند/
شاید برخی از آنهایی که گاهی بر طبل مثبت‌اندیشی می‌کوبند از خیلی از مشکلات اجتماعی که گریبانگیر مردم جامعه است چیزی نمی‌دانند؛ بیکاری یکی از آنهاست که نرخش با میزان توانمندی یک جامعه نسبت معکوس دارد. هرچه نرخ بیکاری بالاتر باشد، نرخ توانمندی پایین‌تر است و هرچه نرخ توانمندی اجتماعی پایین‌تر باشد، یعنی ما همه آینده اجتماعی‌مان را داده‌ایم بر باد فنا!
آنهایی که یکسره حرف از مثبت‌اندیشی می‌زنند شاید در جایی غیر از این‌جا که ما روزهایمان را می‌گذرانیم زندگی می‌کنند و خبرها به گوش‌شان نمی‌رسد، تو گویی آنها زده‌اند بر طبل بی‌عاری که آن هم عالمی دارد، اما خودشان می‌دانند که طبل بیکاری صدای بلندتر و گوش‌کرکن‌تری دارد! آنها نمی‌دانند دهه‌شصتی‌هایی که نتیجه انفجار جمعیت آن سال‌ها هستند، هنوز درگیر پیداکردن یک شغل برای گذران زندگی‌اند و مسائلشان گریبان نسل‌های بعدی را هم گرفته است. مثلا گریبان دهه هفتادی‌هایی که دیگر متقاضی جدی کارند و به صف آمده‌اند. تعدادشان البته کمتر از دهه‌شصتی‌هاست اما تا ۵‌میلیون‌نفر پیش‌بینی شده‌اند. ۵‌میلیون که تازه باید به آن تعداد از دهه‌شصتی‌ها که هنوز اندر خم کوچه پیداکردن شغل‌اند، اضافه شوند. حالا دیگر دانشگاه هم تمام شده و دلیلی برای معطلی‌شان نیست. فارغ‌التحصیل کارشناسی یا کارشناسی‌ارشد‌ند و دنبال کار به این در و آن در می‌زنند. کار در رشته‌هایی که تحصیل‌کرده‌اند یک‌جور ایده‌آل‌گرایی است و بیشترشان به دنبال منبع درآمدی کم‌وبیش مطمئن هستند تا باری از دوش خانواده بردارند، مستقل شوند، راه خودشان را بروند و شاید خانواده خودشان را داشته باشند. پدر و مادرهایشان خیلی کم سن و سال‌تر از آنها بودند که وارد بازار کار شدند و  زیربار هزینه زندگی یک خانواده رفتند و هنوز دارند ادامه می‌دهند چراکه فرزندانشان نمی‌توانند از عهده زندگی مستقل برآیند. کار نیست، تولید نیست، در دولت قبلی خیلی از تولیدات فلج شده و نه‌تنها اشتغال ایجاد نشد که به سبب کم‌رونق‌شدن بخش تولید، خیلی‌ها هم بیکار شدند. عده‌ای در این میان به جوانان برچسب می‌زنند و می‌گویند که دلیل بیکاری‌شان پرتوقع بودنشان است. اما کافی است پای حرف‌های جوانی بنشینند که تحصیلاتش تمام شده و راه‌های زیادی را برای کار جست‌وجو کرده است. یا جوانی که از ابتدا به دنبال کار فنی و یدی رفته و به‌تازگی از کارخانه‌ای که در آن کار می‌کرده تعدیل شده است.
«صادق» یک دهه هفتادی است. کاردانی مکانیک دارد و بیکاری مهم‌ترین مشکل این روزهایش است. می‌گوید: «هرجا هم می‌روم کار موقت، بدون بیمه، بدون هیچی با حقوق پایینی که هیچ آینده‌ای ندارد. یک مدت به یک خودروسازی رفتم برای کار، چندماه هم کار کردم در آن شرایط سخت به‌طور موقت. یک‌روز هم گفتند دیگر نمی‌خواهیم کار کنید. با چند نفر دیگر تعدیل شدیم. خیلی‌ها این‌طوری‌اند. به سواد هم نیست. نمی‌دانم بازار کار چطور است. اصلا بازار کاری نیست.» می‌گوید رشته تحصیلی‌اش را دوست دارد و الان هم دارد درس می‌خواند تا کارشناسی و بعد هم ارشد بگیرد. دلش می‌خواسته در رشته خودش کار کند اما الان به هر شغلی راضی است: «دانشگاه هم به‌هرحال خرج دارد، تا ابد هم که نمی‌شود از پدرم پول بگیرم. کارهای نیمه‌وقت می‌کنم اما فقط در حد پول تو جیبی درآمد دارند. کاری که آدم به آینده‌اش امیدوار باشد، بداند دارد به چه سمتی می‌رود نتوانستم پیدا کنم. آنهایی که لیسانس و فوق‌لیسانس دارند هم بیکارند چه برسد به من.»
«آیناز» متولد ‌سال ٧١ و دانشجوی‌ سال‌سوم رشته مدیریت‌دولتی است. وقتی درخصوص علاقه کاری و نظرش درباره آینده شغلی‌اش می‌پرسیم؛ با خنده می‌گوید که دیگر بیکاری عادی است و اگر کار گیر نیاوری و نتوانی شغلی داشته باشد، شاید آنچنان هم سرکوفت نخوری و همین هم در نوع خودش دلگرمی است! ولی درنهایت به مقایسه خود با خواهرش پرداخته و می‌گوید: «با خواهرم تفاوت سنی بسیاری دارم. او در میانه‌های ‌سال ۵٠ متولد شده است و حالا دو فرزند دارد و در آن زمان با مدرک لیسانس می‌توانست به‌راحتی معلم شود و شد و همیشه می‌گوید شماها تنبل شده‌اید و برایتان مهم نیست اما انگار نمی‌داند که من با لیسانس مدیریت‌دولتی از دانشگاه‌سراسری، هیچ جایگاهی در این جامعه ندارم و این اوج بی‌رحمی است. از طرفی وقتی به دهه‌شصتی‌ها هم نگاه می‌کنم، می‌بینم فرق چندانی با یکدیگر نداریم و همه درگیر یک مشکلیم.» چیز دیگری که «آیناز» از آن می‌ترسد، تمام‌شدن دوره تحصیلش است:  «دوست دارم همچنان دانشجو بمانم. برای همین هم خیلی از واحدها را نگرفتم اما من دانشجوی دانشگاه دولتی هستم و نمی‌توانم خیلی به این وضع ادامه دهم چراکه درنهایت ممکن است مدرک معادل بدهند یا اخراجم کنند و از طرف دیگر هم فارغ‌التحصیلی مساوی است با بیکاری. از طرف دیگر در جامعه فعلی همه باید کار کنند و کارکردن زن و مرد نمی‌شناسد و وقتی به‌عنوان زن وارد بازار کار شوی، تازه می‌فهمی که مشکلات بازار کار و یافتن شغل چقدر بیشتر است. حقوق‌ها کمتر می‌شوند و دغدغه‌ها بیشتر.»
«سعید» ٢٣ ساله است. تازه درسش را در رشته حسابداری تمام کرده و قرار است جذب بازار کار شود. اما آنچه که او این روزها در رابطه با بازار کار رشته حسابداری می‌بیند، کاملا با حرف‌های ۴سال پیش مغایر است. او می‌گوید: وقتی قرار بود انتخاب رشته کنم، همه از بازار کار خوب حسابداری حرف می‌زدند. این‌که به‌راحتی می‌توان از این رشته پول درآورد و در جاهای معتبر استخدام شد. برای همین هم ترجیح دادم بین ادبیات که جزو علایقم بود و حسابداری، دومی را انتخاب کنم چراکه فکر می‌کردم آینده، اهمیت بیشتری دارد. اما حالا بعد از فارغ‌التحصیلی همه‌چیز متفاوت است. حتی در این رشته هم به‌راحتی کار مناسب پیدا نمی‌شود. اگر سربازی نرفته باشیم که در هیچ شرکت معتبری جا نداریم. البته بعضی از دوستان من هم که سربازی رفتند و برگشتند باز هم چیز بیشتری به دست نیاوردند چون کسی به دانشگاه آزاد بهایی نمی‌دهد. البته همه اینها در حالتی است که بخواهی بدون پارتی وارد بازار کار شوی وگرنه دوست و آشنای معتبر می‌تواند بدون کارت پایان‌خدمت و بدون توجه به مدرک دانشگاهی برایت کار پیدا کند.
«اردلان» متولد ٧٠ و  فارغ‌التحصیل رشته مدیریت‌بازرگانی است و اتفاقا کارت پایان‌خدمت هم دارد اما باز هم درمورد پیدا کردن یک شغل مناسب به بن‌بست خورده. اردلان می‌گوید: مدتی برای پیدا کردن یک شغل مناسب که با رشته درسی‌ام مرتبط باشد، وقت گذاشتم اما نتیجه‌ای نگرفتم. بعد تصمیم گرفتم به‌واسطه زبان انگلیسی که بلد بودم در آموزشگاه‌های زبان مشغول به‌کار شوم. اما خب حقوقی که می‌گرفتم آن‌قدر ناچیز و خنده‌دار بود که ترجیح دادم تدریس را ادامه ندهم. حالا هم در یک شرکت کار می‌کنم و کارم بازاریابی است. اما با این وضع فکر می‌کنید در ماه چقدر می‌توانم کار کنم؟ هیچ‌کس راضی به خرید نمی‌شود. هر ماه انرژی زیادی صرف می‌کنم برای این‌که مشتری پیدا کنم اما هیچ‌کدام نتیجه نمی‌دهد. حالا به این فکر می‌کنم که باید باز شغلم را عوض کنم اما نمی‌دانم بعد از این‌جا باید سراغ چه کاری بروم.
«سحر» هم مدیریت‌بیمه خوانده است اما شغلی که امروز دارد، آن‌چیزی نیست که دوست داشته باشد. او در یک نمایندگی بیمه کار می‌کند اما دوست دارد در شرکت‌های بزرگ بیمه‌ای کار کند او می‌گوید: «از بیکاری بهتر است. حقوق بالایی ندارد اما چون فعلا دغدغه‌ای ندارم قبول کردم تا شاید بعدها پیشنهاد‌های بهتری داشته باشم.» یکی از مهم‌ترین تفاوت‌های دختران و پسران دهه‌هفتادی و فارغ‌التحصیل در همین موضوع است. این‌که دختران به‌دلیل دغدغه کمتر قبول می‌کنند که در یک شرکت با حقوق کم مشغول به‌کار شوند اما پسرها دنبال شغل‌های پردرآمد‌تر هستند و همین مشکلات را برایشان دو چندان می‌کند.
مهرداد هم ٢۴ ساله است و فارغ‌التحصیل رشته مهندسی عمران از دانشگاه پیام نور. از دوران دانشجویی در یک مغازه مشغول به کار بوده و کارش را هم چنان ادامه می‌دهد اما با حقوق کمی که تنها برای دوران دانشجویی مناسب بوده. درحال حاضر هم سرمایه چندانی برای باز کردن یک بوتیک شخصی را ندارد. از وضع موجود ناراضی است و می‌گوید مدرکش را فقط برای راضی نگه داشتن پدر و مادرش گرفته وگرنه می‌داند که عمران پیام نور جایی خریدار ندارد. او علاوه بر اینکه برای داشتن یک شغل مناسب مستاصل است، احساس رضایت درونی از زندگی را هم ندارد. می‌گوید تمام دوران دانشجویی که خیلی ها به خوشگذارنی گذراندند برای من با کار گذشت. از ٩ صبح تا ٩ شب می‌رفتم مغازه و از همه زندگی افتادم. در نهایت هم چیزی عایدم نشد. حالا اگر حاصل کار کردن‌هایم سرمایه‌ای می‌شد که می توانستم امروز و در آستانه ٢۴ سالگی وضعیتم را ارتقا بدهم ناراحتم نبودم اما من هم چنان با همان شرایط بوتیک را می‌چرخانم و کارفرما هم چیزی به حق و حقوقم اضافه نمی‌کند. البته می دانم که این وضعیت تنها مختص من نیست و خیلی از همسن‌وسال‌هایم و کسانی که در مغازه‌های مختلف هم مشغول به کار هستند هم همین وضعیت را دارند.
اگرچه که وضعیت برای پسرها به دلیل مسئولیتی که باید در آینده بر عهده بگیرند کمی بغرنج تر است اما دختران هم معضلات خودشان را دارند و معتقدند در یک رقابت ناعادلانه با پسرها وارد میدان کار شدند. المیرا که از وضعیت موجود ناراضی است می‌گوید: من لیسانسم را از دانشگاه سراسری گرفتم. اما متاسفانه خیلی از جاهای معتبر سعی می‌کنند نیروی پسر بگیرند. به خصوص در پُست‌هایی که جای پیشرفت دارد معمولا دخترها نادیده گرفته می‌شوند. هر کدام هم بهانه خودشان را دارند. مثلا می گویند که مردها باید زندگی تشکیل دهند و به شغل ثابت با درآمد خوب نیاز دارند. همه اینها باعث می‌شود که در حق دختران اجحاف شود. وقتی شغل خوب پیدا نکنی به ناچار ادامه تحصیل می‌دهی. در نهایت هم میدانم که بعد از گرفتن مدرک فوق‌لیسانس هم وضعیت بهتر نخواهد بود و آن زمان هم مشکل خواهم داشت. شاید این ماجرا برای شما هم جالب باشد که خواهرم چند سال پیش با مدرک فوق‌لیسانس در یک آزمون استخدامی بانک شرکت کرد. جالب اینکه جایگاه‌های خوب را برای پسرها در نظر گرفتند و پست‌های معمولی‌تر را به دخترها اختصاص داده بودند و چون خواهرم فوق‌لیسانس داشت او را قبول نکردند و گفتند که کارمند خانم با مدرک لیسانس می خواهیم. یعنی یک جاهایی هم هست که مدرک بالاتر به ضرر آدم تمام می‌شود. خنده دار است و ممکن است برای خیلی ها این ماجرا شبیه به جوک باشد اما واقعا اتفاق افتاده و همه اینها از مشکلات اشتغال در جامعه ماست.
اینها تنها چند نفر از کسانی‌اند که به دنبال کار از این شرکت به آن شرکت می‌روند، آگهی‌های استخدام را زیرورو می‌کنند و دست به دامان دوست و آشنا می‌شوند. همان‌هایی که وقتی به دنیا آمدند، به مدرسه رفتند، به دانشگاه رفتند یا سربازی‌شان را تمام کردند کسی برای اشتغالشان فکری نکرد. هنوز صف متقاضیان کار بلند است، کسی آیا به بچه‌هایی که این روزها به دنیا می‌آیند و به آینده‌شان فکری خواهد کرد؟ این پرسش آینده‌نگرانه شاید اساسی‌ترین پرسشی باشد که ناظر به وضع فعلی است؛ وضعیتی که در یک بازه زمانی ٨ ساله در ایران چنان رقم خورد که امروز همین‌طور دارد تبعاتش را بیشتر و بیشتر نشان می‌دهد.
نرم‌افزار جامع مالی و اداری ویژن

نوشته های مشابه

یک نظر

دکمه بازگشت به بالا